تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان در پی من تند دوید سیب را در دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندانزده از دست تو افتاد و تو رفتی و هنوز دیرگاهیست که در گوش من آرام آرم خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که
چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
به به ای جان جان دردو بلات بخوره تو سرم عشقم!
سلام نی نی!
چرا اینو زدی یاد خاطرهام افتادم!
سلام عجیجم خوبی نهنگه بابا؟