مرد
بیگانه به فریاد بلند میخواند :
آی مردم چه کسی غم دارد ُ غم او را بخرم .
هیچ کس حرف نزد .
هیچ کس زمزمه ای ساز نکرد .
نه بدان روی که غمگین کم بود .
یا که اصلا گم بود .
بل بدان روی که هر کس در دل
با تمسخر به بیانی میگفت :
چه کسی اینهمه ثروت دارد
که چنین غمهایی
که بزرگندو سترگ
بخرد .
مردبیگانه بپنداشت غلط که همه خوشحالند .
رفت تا جای دگر غم بخرد .